امروز رها شدم ...
یعنی فراموش کردم همه چیز رو جز یه چیز که همیشه باهام هست و میمونه ... ( خدا )
نمیدونین چه حسی دارم - بعد مدت ها دارم میفهمم که زندگی یعنی چی !!!
زندگی یعنی دیروز وقتی که بارون میزد !!! زندگی کردن امروز بود وقتی که با پای برهنه روی چمن های سرد توی باغ بزرگ راه میرفتم ...
زندگی یعنی این که ببینی ، چیز هایی رو که بقیه نمیبینن - و از دیدنش لذت ببری لذت ببری ...
زندگی یعنی خیس شدن توی بارون ... سرما خوردن ...
زندگی یعنی این که همه فکر کنن دیوونه ای ... زندگی یعنی پریدن و رها شدن ....
وقتی که ذهنت رو خالی میکنی از درد ...
همیشه دارم درد هامو فریاد میزنم ... یکی نیست بگه اخه چه مرگته !!!
سالم سر زنده داری به زندگیت ادامه میدی ...
زندگی این نیست که فکر کنی چی داری - زندگی یعنی چیزی که داری ، بهترین چیز دنیاست !!!
فردا نیستم خواستم یکم از کسی بگم که تا پارسال از صداش لذت میبردیم.
دارم از فعل گذشته استفاده میکنم - باورش هنوزم سخته - چون یکی بود / ولی دیگه نیست ...
کسی که توی سخت ترین شرایط که داشت با سرطان دستو پنجه نرم میکرد ازش پرسیدن چه حسی داری :
گفت تا حالا توی زندگی انقدر حس قشنگ و عالی نداشتم.
بهترین لحظه زندگی همون بدترین لحظه هست - چون توی این لحظه هاست که حضور خدارو بیشتر حس میکنی ...
خیلی دلم میسوزه ...
نمیخوام تظاهر به چیزی نمکنم - [ اصلا دلیلی نداره چون شما منو نمیشناسین ]
خیلی دلم میسوزه وقتی میبینم کسی که این همه سال زحمت کشیده تلاش کرده و یهو ...
زندگی رو سخت گرفتیم ... خودم رو میگم ...
70% مشکلاتمون واسه پوله !!!
فردا سالگرد مرتضی پاشاییه !!! [ یه فاتحه براش بفرستین ]
خب چیکار کنم ؟؟؟ الکی بزرگش کردن !!! خواننده نبود که بابا !!! پیامبر کردنش !!!
مگه شما اهنگاش رو گوش دادی ؟؟؟ مگه میشناسیش ؟؟؟ باهاش برخورد داشتی ؟؟؟ مصاحبه هاشو دیدی ؟؟؟
نه - پس چی میگی ؟؟؟
خدایا منو بسوزون و نزار این حرفارو بشنوم - چهل روز عکس هادی نوروزی آواتارم بود - میگن این که تموم شده عکستو عوض کن !!!
داریم توی دنیایی زندگی میکنیم که همه چیزش تاریخ مصرف داره !!!
چند وقت میشه که خودمو زدم به دیونگی ...
نمیخوام بشنوم بقیه چه فکری میکنن - بقیه بهش میگن دیوونگی ...
ببخشید موضوع زیاد میگم چون احساس نویسیه دیگه امروز توی ماشین داشتیم میرفتیم - اصلا صدای هیچکسی رو نمیشنیدم انگار کر شدم فقط داشتم به اهنگ گوش میدادم ( خیلی اهنگ گوش میدم - توی ماشین هم ، اهنگ هایی که میگم باید پخش شه !!! )
تا اینجاش تمرکز روی اهنگ بود ولی من یه کار دیگه ای هم میکردم - داشتم توی ذهنم متن اهنگ رو که میشنیدم مینوشتم - با خط مشکی روی کاغذ سفید !!!
رفتم خونه فامیل تازه فهمید که از من سوال هم کرده بودن !!! ( کر شه بودم )
رفتم خونه فامیلمون داشتم پرتقال میخوردم !!! فوکوس کرده بودم روش بعد آروم آروم پوست رو میتراشیدم این باعث میشد بوی پرتقال رو کاملا حس کنم.
کاملا از دور اطرافم که همه نشسته بودن دور شدم !!!
دیدم یه ربع دارن منو نگاه میکنن !!!
3 تاشون گفتن عاشق کی شدی ؟؟؟ 2 تاشون گفتن دختر های استان گیلان همه خوبن !!! 2 تا هم گفتن دیوونست !!!
من فقط داشتم از بوی پرتقال لذت میبردم !!! چرا اخه انقدر درباره من قضاوت میکنین !!! خوب من بوی بعضی چیزارو از خودشون بیشتر دوست دارم !!!
این عاشق شدن یا دیونگیه !!! نمیدونم شاید باشه !!! بعدش موقع رفتن یه بالنگ به من دادن که از شرق گیلان اومده بود - فوق العاده بود !!! بعد این رو بقیه فقط بو میکردن !!!
یعنی موقع بو کردنش زمان رو حس نمیکردنی ...
واقعا بعضی چیز ها هستن که خیلی کوچیکن ولی معنی عمیقی دارن !!!
درسته بعضی وقتا از درد مینویسم و گله میکنم ولی این دنیارو دوست دارم ...
خدایش اگه از درد نگی انگار نمیچسبه - بخدا اگه درد نداشته باشین - اصلا زندگی نمیچسبه ...
وقتی درد داشته باشی باید گله کنی ... من دارم با قانون بازی میکنم !!!
ولی خارج از شوخی - خارج از پست هایی که عصبانیم و هرچی به ذهنم میاد مینویسم.
بعضی چیزا دردشون بشتر از اونی هست که تو وجود ماست ...
درد اینی نیست که من دارم ...
درد یعنی :
یعنی جونایی که زیر پل توی این سرما تنها محافظشون یه پتو هست ...
یعنی دختر 20 ساله ای که میفهه MS داره ...
یعنی دختری که همه چیزش به ته خط رسیده و تمام دلخوشیش تنابیه که داره صفت میکنه ...
یعنی کسی که نقص عضو داره ...
یعنی کسی که شیمیایی شده ...
یعنی دیدن بچه هایی که غذا ندارن بخورن ...
یعنی ...
بدتر از اینا میدونی چیه - اینارو ببینی و نتونی کاری کنی یا وقتی برسی که خیلی دیر شده ...
چه مرگته مرتضی !!! چرا انقدر نا شکری ...
خدایا حاضرم بمیرم ولی گریه کسی رو نبینم - هروقت گریه کسی رو میبنیم یا باید کاری کنم یا بی اختیار چشمام رو میبندم.
اره من دیوونم - چون :
- نارحت میشم وقتی نارحتی بقیرو میبنیم ( حتی دشمنم )
- عاشق کسی شدم که اصلا نه من میشناسمش نه اون منو میشناسه
- بی اختیار به چیز های که معمولیه میخندم
- توی خنده دار ترین شرایط به درد هام فکر میکنم
- با چیز های معمولی نهایت شادیم رو بدست میارم
- میترسم از گفتن چیزی که واسه بقیه مهم نیست
- عاشق چیز هایم که بقیه ازش تنفر دارن
- 7 ساعت پشت سیستم میشینم و خسته نمیشم
- از بین بهترین ، بدترین رو انتخاب میکنم
- از درد هام لذت میبرم
- همیشه تو رویا هام زندگی میکنم
- درس رو دوست دارم
- از استاد های سخت گیر خوشم میاد !!!
- واسه پول و شهرت افراد بهشون احترام نمیزارم
-و...
همین دیوونه ای که بقیه میگن ... ( بعضی ها هم بهش میگن عاقل )
خوشبخت ترین آدم روی زمینه ...
بهترین حس های دنیارو خدا داده به همین دیونه ای که داره این متن رو مینویسه !!!
عاشق دنیام ... عاشق زندگیم ... عاشق خدام ... عاشق این حسم ...
ببخشید انقدر حرف زدم - دلم پر بود ...[ حالا عنوان پست رو چی بزارم ؟؟؟ ]
عاشق تک تکتون هستم - غمتون رو نبینم ...
یا مهدی ...
طبقه بندی:
احساس نویسی،
برچسب ها:
حس خوب،
دیونگی،
دیوونه،
احساس من،
مرتضی پاشایی،
دیونه،
درد،